سال های پیش از دبستان
سال های نزدیک به 76 یا 75 بودند.
سال هایی که خاطرات واضحی دارم از آن ها ، سال هایی که می توانم آن انها را توصیف کنم.
از آن های کودکی به خاطر دارم که عموما ساکت بودم و به کارهای دیگران نگاهمی کردم و شنیدن جزو علایقم بود. چون در آن موقع مثل بچه های امروزی خبری از پلی استیشن و ... نبود و اگر هم می بود وضعیت مردم طوری نبود که در خانه هایشان از این وسایل که آن موقع لوکس حساب میشد داشته باشند پس در خانه معمولا وقتی تناه بودم چون برادری نداشتم ساکت بودم و یا جلوی در خانه امان می نشستم.
پارکی در نزدیکی خانه امان بود که محوطه چمن کاری زیبایی داشت و برای دوران کودکی ما بزرگ و مورد پسند بود.
با پسرعمویم مهران که همسن خودم بود و بعدها همکلاسی هم شدیم بیشتر وقتمان را می گذراندیم. گاهی در همان کوچه مینشستیم و با پسر همسایه که فکر کنم اسمش امیر بود می نشستیم و بازی های کودکانه انجام می دادیم .
رزونامه ها را نمی توانسم بخوانم ولی علاقه زیادی داشتم که بتوانم و فقط عکس فوتبالیست ها رو نگاه میکردم .
تلوییون هم برنامه هایش همان موقع هم برای من جذاب نبود که نبود!
بزرگترین نگرانیم این بود که از پیج تا کارتون فقط یکیشو خوشم میومد که آن لعنتی هم وسطش برفکی میشد تلویزیون یا برق می رفت و این مسائل .
کارتون محبوب کودکیم هم مان فوتبالیست ها بود که با هر شوت سوباسا که یک قسمت طول میکشید شب ها چقدر فکر می کردم که من بودم چطوری شوت می کردم.
به شدت رقابتی بودم همان موقع هم، میل عجیبی به کمال گرایی داشتم.
طوری که تا دوره راهنمایی و حتی اواسط دبیرستان هم این کمال گرایی از بین نرفت و بسا آسیب ها هم که از همین کمال گرایی خوردم.
از خاطرات کودکی پیش از دبستان همین خاطرات کوتاه و لحظه های خاکستری رو دارم.
دبستان بماند برای روزهای بعد.....