فاش میگویم که در پی خویشتنم....

بیان احوال و شرح حال و نقدهای شخصی به مسائل اجتماعی

بیان احوال و شرح حال و نقدهای شخصی به مسائل اجتماعی

شرح حال نویسی به شیوه اتوبیوگرافی و بیان خاطراتی که در گذر زمان ممکن است فراموش بشوند.همه چیزهایی که ممکن است روزگاری از صفحه یاد محو شوند و یا خاطرات به ظاهر بی اهمیتی که شالوده فکری من بر آن ها بنا شده است ....

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟

پوچ و بس تند چنان باد دمان !

همه تقصیر من است ...

اینکه خود می دانم که نکردم فکری

که تامل ننمودم روزی

ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران

پایان سال اول برای من یک موهبت بود تا بیشتر دوستانم و شهرم را دریابم. دوست داشتم بیشتر بدوم و بیشتر در شهر خودم باشم ولی مدام حسرت دانستن چیزهای جدید و کشف ندانسته ها مرا آزار میداد و نمی گذاشت راحت بنشینم.

مشغله  و فکر ما همان پلی استیشن بود و در یک کلوپ دیگر و این بار GTA روی سیستم خونه و شب و روز مکس پین بازی کردن! 

خانه مان را رنگ زده بودیم و باز هم دست بردار نبودیم توی یک وجب جا هم باید بازی می کردیم. خواهرم هم البته یاور همیشگی من در امر بازی کردن شده بودن و رکوردهای خوبی هم ثبت می کردیم. 

روزهایی بود که شاد بودیم و می خندیدیم. پدرم بازنشسته شده بود و تازه ماشین گرفه بودیم و این قضیه برایمان خیلی شیرین بود. به خصوص این که بعدها علاقه خودم رو هم توی رانندگی از همین طریق کشف کردم. 

یک اتفاق بزرگ تر که در اون تابستان افتاد و واقعا تاثیرگذار بود این بود که روزی با دامادمون رفته بودیم کتابخانه عمومی و اون جا کتابی به اسم هری پاتر و سازمان ققنوس رو دیدم و تصمیم گرفتم مطالعه کنم. به طرز عجیبی کتاب برای من شیرین و خواندنی بود. دوست داشتم کتاب را بجوم و بارها و بارها بخوانم!از همان موقع شروع کردم به گشتن برای پیدا کردن نسخه های دیگر و این امر در شهری مثل خرمدره چندان هم ساده نبود چون مثلا کتاب اول رو به سختی و در وضعیتی داغون در یک کتابخانه عمومی دورافتاده پیدا کردم و کتاب دوم رو وقتی پیدا کردم از خوشحالی نزدیک بود بال در بیاورم. مثل الان کتاب های مجازی فراگیر نشده بود و آرشیو داری هم مد نبود. واقعا چقدر لذت بخش بود گشتن برای به دنبال کتاب و در عرض سه روز کتاب 800 صفحه ای رو خواندن! شب و روز کتاب را به زمین نمی گذاشتم و با لذت هر چه تمام تر با هری پاتر همراه می شدم و پا به پای شادی های هری شاد میشدم و پا به پای ناراحتی های او دل نگران می شدم. وای از روزی که جلد ششم را خواندم و آن قسمتی که دامبلدور فوت کرد! باور کنید از ناراحتی دوست داشتم نصف شبی داد بزنم و همین احساسه که بهش میگم معجزه ادبیات و می تونه یک انسان رو با یک انسان مجازی و ساخته ی ذهن یک بشر دیگر در متصل کنه و کار به جایی برسد که برای شخصیت داستان اشک بریزد.....

برای من اگر خدا و پیغمبری وجود داشت در آن سال ها خدایش همان خدای رولینگ و پیامبرش همان نویسندگانی بود که سیل شگرفی از جادوی نوشتن را به من میدادند و قطره قطره در غلتان از چشم هایم جاری می کردند....

چه خدایی بالاتر از آن که بتواند کاری کند از افکارت شگفت زده بشی و عظمت دنیا را فقط با نوشته نشانت بدهد  و چه پیامبری بالاتر از آنی که با کلام سحرانگیز مقاومتت رو در هم بشکنه و یارای مقاومتی هم نداشته باشی؟

علی ای حال لباس های نو را پوشیده و کتاب ها را جلد کردیم و اسممان را هم رویش نوشتیم و یک مهر به مدرسه رفتیم و باز هم آقای اعلایی مقدم را دیدیم. 

معلوم شد که یک سال دیگر هم ایشون مدیر خواهند بود و توفیق زیر دست ایشون تربیت شدن را همچنان از دست نداده ایم.

آن سال هم ما یک ماه اول مهر را به دلیل تداخل ماه رمضان با مهرماه نمی تونستیم ناهار رو در سلف میل کنیم و می بایستی کیک  و ساندیس های توزیعی رو میخوردیم و کسی عقل نداشت بپرسد که آخر بچه های 11-12-13 یا 14 ساله اصلا باید روزه بگیرند؟

سال دوم ما را به یک کلاسی فرستادند که سختی میشد اسم کلاس بهشون داد چون واقعا برای کلاس بودن کوچک بودند ولی خب کاریش هم نمیشد کرد و ما هم رفتیم بی اعتراض نشستیم و دبیران گرامی هم دانه به دانه آمدند دبیران همان سال قبلی ها بودند ولی خب یک سری دیگر نبودند مثل رحیمی دبیر علوم  ولی بقیه همان ها بودند. به جای آقای رحیمی هم آقایی به نام آقاولی رو فرستاده بودند که البته بسیار با تجربه بود ولی خب من شخصیت و استرسی که رحیمی به کلاس می داد را بیشتر دوست داشتم.

چند نفر از همکلاسی های سال قبلم هم دیگر نبودند چون رد شده بود مثل امید عارفی.پسری که کنار دست خودم می نشست یک سال و دست آخر هم رفت به شریف آباد و دیگر برنگشت. یک یادگاری از او دارم که هنوز توی گوشه خانه امان به شکل یه گیتار چوبی خودنمایی می کنه و تجدید خاطره می کند.

سال دوم با حمید جعفری هم نیمکتی بودیم و ردیف جلو می نشستیم و فکر کنم از ساکت ترین نیمکت های کلاس بودیم! آن سال تا اواسطش طبیعی بود تا این که یک اتفاقی افتاد و سر چیزی که دقیقا خاطرم نیست علیرضا جلیلی و طاهروردی گویا اختلافی پیدا کردند و شکافی که فکر می کردم از سال اول توی کلاس ما وجود داشت نمایان شد و کلاس به دو دسته متخاصم تبدیل شد انگار. من و سه چهار نفر دیگه که رابطه نسبتا خوبی با علیرضا جلیلی داشتیم یک دسته شدیم  بقیه هم یک دسته دیگر و انگار کلا فضا و جو کلاس فقط تیکه انداختن بود. به خاطر حمایت های آقای داداشی از علیرضا به نظرم این دوستان حتی کار رو به دبیران هم کشوندن و دست آخر این قضیه باعث شد که برای سال سوم آقای داداشی کلاس ما را انتخاب نکرد و سال آینده دبیر ادبیات ما شد آقای دارایی!

واقعا تمامی آن اتفاقات فقط به خاطر نمره بود؟! به خاطر این که یکی چند نمره بالاتر شد؟

آن سال محمد سپاهی نژاد که اون هم بچه شریف آباد بود عجیب شیطنت هایی می کرد. لازم به ذکره که محمد قدش اون موقع فکر کنم راحت 180 سانتی متر میشد و اصلا بقیه پیشش کوتاه قد بودیم! با اون قد بسیار لاغر بود جوری که تصورش هم سخته. همه به شیطنت ها و شوخی هاش عادت داشتیم تا این که چند روزی مدرسه نیومد و نگران شدیم که چه شده! بعد چند روز که آمد و همه دورش جمع شدند که بپرسند کجا بوده سر کلاس گفت دور قلبم چربی جمع شده بود!این گفته مثل آتیش توی انبار باروت بود و دیگه نمیشد کلاس رو کنترل کرد.

بهمن شخ محمدی هم البته همکار همین محمد در امر اخلال کلاس بود که اون هم اون سال از کلاس ما جمع شد و دیگه بعدها ندیدمش.

اون سال برای بار دوم برای انتخابات شورای دانش آموزی شرکت کردم و برگزیده شدیم و به خیال خودمون هم رفتیم تا مدرسه رو قدری تغییر بدیم که دریغ از یک صدم تغییری که از جانب ما توی اون مدرسه به وجود بیاد!! سال قبلش هم البته شرکت کرده بودم ولی رای نیاورده بودم ولی خب هر دفعه چیزهای جدیدی یاد می گرفتم از این انتخابات ها و این که اصلا کسی اهمیت نمی ده اینجا که آیا وعده های انتخاباتی قابلیت اجرایی شدن رو داره ؟!

در این سال هم مراسمات راهپیمایی و تمام ماجراها ادامه داشت و زیر برف و باران  و سنگ و کلوخ هم باید می رفتیم و آمریکا را فحش می دادیم! یادم هست یک روز در جریان راهپیمایی 22 بهمن به قدری هوا یخبندان بود ه عطای رفتن را به لقایش بخشیدم و در خانه زیر پتوی گرم و نرم خودم خوابیدم و فردایش فهمیدم که به دلیل تعداد کم شرکت کنندگان مدیر مدرسه تصمیم گرفته اون هایی که آمده بودند را به اردوی ماسوله ببرد! من هم که از خیلی از بچه ها شنیده بودم که چه حرف هایی گفته شده خودم رو سریع به آقای یوسفی رسوندم و گفتم که من هم حضور داشتم! ایشون هم یک نگاهی ب من کرد و اسمم را نوشت و من هم با سایرین راهی ماسوله شدم! سفری که بسیار خاطره انگیز بود مخصوصا وقتی که با سرماخوردگی هم همراه شده بود.متاسفانه عکسی موجود نیست از آن سفر هم ولی همین امسال دوباره تونستم ماسوله برم و یکی از زیباترین جاهای ایران را دوباره ببینم.

زیاده از بحث منحرف نشوم،در همین سال بود که با کیوان که داشت سوم می خوند رابطه ام بهتر و بهتر داشت می شد  و به طبع با سوم های دیگه و از این طریق بود که شناخته تر شده بودم توی مدرسه و نزد بچه ها . شناخته تر شدن یعنی دوستان بیشتر و موقعیت های بهتر و خندیدن های بیشتر که برای من حس مطبوعی بود. با کیوان از نظر فکری رابطه خوبی داشتیم و افکارمون تا حدود زیادی شباهت داشت به هم و همین عامل موجب تقویت رابطه مون بود.

اون سال داشت به آخرهاش نزدیک می شد و من هم که از نظر فکری توی اون دوران به زعم خودم دوره ی ثبات رو می گذروندم یکی از بهترین سالیان زندگیم رو داشتم بی دغدغه می گذرونم و از بودن در کنار خانواده و رانندگی به صورت مستقل و در کل آدم بزرگ حساب شدن در دوره ی نوجوانی حسابی لذت می بردم ولی خب یک رسم دیرینه است که هر چیزی که موردعلاقه انسان باشد زوود تموم می شود و آن سال هم همان طور بود هر چند که معدلم باز هم بالای 19 ونیم بود ولی آن سال هم به آخر خود رسیده بود. در آخر سال که با حواشی بسیار زیادی مثل خداحافظی سوم ها و آشتی ظاهری بچه های کلاس همراه بود با فکر کردن به آینده ای روشن و لذت بردن بیشتر از زندگی پس از مدرسه با گام های مطمئن از مدرسه خارج شده و به سوی منزل رهسپار شدم.......

درخت و غروب و دریا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۵۲
امید پویان

how can you be fine

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۵۷
امید پویان

5 سالم بود آرزو داشتم قوی ترین آدم جهان باشم

6 سالم بود آرزو داشتم پولدارترین آدم جهان باشم

7 سالم بود آرزو داشتم دانشمندترین آدم جهان باشم

8 سالم بود دوست داشتم قدرتمندترین آدم جهان باشم

9 سالم بود دوست داشتم پاک ترین آدم جهان باشم

10 سالم بود دوست داشتم بهترین فوتبالیست جهان باشم

11 سالم بود دوست داشتم مشهورترین آدم جهان بودم

12 سالم بود دوست داشتم بهترین سخنران جهان بودم

13 سالم بود دوست داشتم که فقط یک اروپایی بودم

14 سالم بود دوست داشتم بهترین کتاب های جهان رو میخوندم 

15 سالم بود دوست داشتم یکی از شخصیت های داستانی کتاب ها باشم

16سالم بود دوست داشتم یکی از ژنرال های هیتلر بودم و تاریخ رو عوض میکردم

17 سالم بود دوست داشتم نابغه ترین آدم جهان بودم

18سالم بود دوست داشتم استاد دانشگاه بودم 

19 سالم بود دوست داشتم یک انسان فوق العاده بودم

20 سالم بود دوست داشتم خودم بودم

برای 21سالگی فقط دوست دارم ....... باشم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۵۲
امید پویان

امروز شب میلاد من است.

به عبارت دیگر فردا صبح که بیدار می شویم سال های زیادی از تولد من گذشته است.

نمیدونم این که 2 دهه از زندگیم رو به صورت کامل سپری کردم چه حالی باید داشته باشه یا چه چیزی باید بگم ولی این رو میدونم که یواش یواش احساس میکنم با دنیای پاک و شاد کودکی آخرین وداع هایم را کرده و یوایش یواش دارم با نوجوانی هم خداحافظی میکنم و به سوی بزرگسالی حرکت میکنم.

یه رسمی هست که هر کسی موقع فوت کردن شمع ها آرزویی میکنه :

نمیدونم ارزوی این جوری اصلا جواب میدهد؟ یا جوری شود که من دروغ ها باورم بشود یا این که تمام راستی ها به من نشان داده شود.


این پست بعدا تکمیل خواهد شد ولی خوب فعلا داشته باشید آهنگ مورد علاقه من از سیاوش قمیشی که از قضا مربوط به شب میلاد هم هست!

دانلود آهنگ شب میلاد سیاوش قمیشی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۲۶
امید پویان

شرایط جامعه ی امروز ما جوری نیست که به ما اجازه بدهد هر چیزی هستیم یا هر کسی هستیم با هر عقیده ای همان باشیم.

صادق هدایت سال ها قبل در غم درک نشدن توسط جامعه نادان زمان خودش بارها خودکشی کرد.

درد امروز خیلی از روشنفکران و یا افراد دارای تحصیلات عالیه هم همین است که نمی توانند خودشان رو در جامعه ترکیب کنند یا عقاید واقعیشون رو به منصه ظهور برسانند و همین برای شان بدترین شوکرانی بوده است که سرکشیده اند و از درون ذره ذره آبشون کرده است.

برای منی که نه روشنفکر هستم  نه محقق و فقط خودم رو یک مشاهده گر میدونم یه چیز مشخص بوده اونم این که اصولا ما برای خودمان زندگی نمی کنیم.

بیشتر اعمال و رفتار و حتی طرز فکر و نوشتن آدمی مثل من هم تحت تاثیر دیگران است.

چقدر برای خودم نوشته ام؟ چقدر برای دیگران؟

شاید یک سال باشد که سعی کردم کاری رو بکنم که انجام دادنش خوشحالم کند نه کاری که انجام دادنش برای دیگران خوشایند باشد.

در فیس بوک و ... هم همین است.

همه به دنبال چیزی بیشتر از لایک فیس بوک نیستند.

نه دختران بی حجاب نه پسران دخترنما!

نمیدانم که درست است یا نه اما گفته میشود که یک جمله ای در انجیل هست که میگه از راهی نروید که روندگان آن بسیارند.

شاید ......


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۲۰
امید پویان

stop


تقدس چیست؟

در لغت نامه دهخدا تقدس به معنی پاک ، پاک شدن و تطهر است.

به طور خلاصه یعنی مبرا دانستن از هر گونه خطا و نقص.

تقدس سازی یعنی چه؟

تلاش برای تقدس بخشیدن به شخص  یا شخصیت یا واقعه یا شی خاصی.

جهت شرح ذکر میشود که تقدس به معنی تفکر عده ای است که دوست دارند در دوره ی تاریخی خاصی بمانند.عده ای پیشرفت را دوست ندارند و میزان پیشرفت دیگران را با ایستائی خود اندازه گیری کرده بدان نام انحراف می نهند و چون در گذشته مانده اند در صورت عدم متابعت و همراهی دیگران به خشونت روی می آوردند.

تقدس در رابطه ی تنگاتنگ با مقوله تعصب است. برای بررسی علل  تعصب باید به دو مولفه توجه کرد:

الف) مجهول بودن:

تقریبا تمام پدیده های زندگی بشری که مجهول بوده اند و به دلیل مجهور بودن منجر به ایجاد تعصب بر روی آن ها میشود با دو رویکرد رو به رو بوده اند. رویکرد اولی پرسشگری، کشف ، تحقیق بوده است  و رویکرد دوم مقدس انگاشتن و مشمول خطوط قرمز بودن و عدم ورود به مسائل حوزه تفکر.

ب) رازآلود بودن و عدم شفافیت:

در این حالت نیز همان وضعیت مجهول بودن مطرح است که توام با ماهیت رازآلود  پدیده خواهد بود.

البته پاسخ های سوالات یاد شده در حوزه علوم جامعه شناسی و روانشناسی نهفته است ولی در طول تاریخ عموما پاسخ به سوالات یاد شده توام با "استفاده از خشونت" به عنوان ابزار جلو برنده بوده است. نقل قولی از محمدرضا ملکیان به خوبی نشان دهنده این ارتباط است : "تقدس گرایان متوسل به خشونت میشوند برای دفاع از مقدسات و متوسل به مقدسات می شوند برای دفاع از خشونت".

همان گونه که اشاره گردید راز آلود بودن یکی از مولفه های تقدیس و تعصب می باشد.در تبیین پدیده مقدس ، تقدیس گر میداند که در حال فریب مخاطب خویش می باشد لذا از بیانی رازآلود استفاده میکند همواره مخاطب خود با به دلیل رازآلود بودن پدیده به سکوت فرا میخواند و از طریق همین سکوت است که فضای ترس القا شده و تقدیس گر به کمال مطلوب دست میابد.

در حوزه اجتماعی برای تقدیس ابتدا بت میسازند ، سپس آن را تراشیده به مظهر نمایش رسانده و آنگاه شروع به پرستش می کنند.متاسفانه تاریخ میهن ما نیز از این قاعده مستثنی نبوده است.

به طور مثال ابتدا شاه ایران یعنی رضا شاه تنها وتنها رضاخان میرپنج بود ، سپس تبدیل شد به رضا شاه و دست آخر پس از واگذار کردن سلطنتبه فرزندش تبدیل به  رضا شاه کبیر می شود و مورد ستایش روزنامه ها و تلویزیون  و روزنامه دولتی وقت قرار می گیرد و سرانجام به عنوان شخصیت قرن معرفی می شود!

نمونه ی دیگر این تقدس سازی را در مورد آخرین شاه ایران محمدرضا پهلوی هم می بینیم.

وی ابتدا محمدرضا پهلوی بود سپس شد شاهنشاه آریامهر و در نهایت بزرگ ارتشتاران  و سایه خدا با شعاری معروف که بسیاری از افراد هنوز در خاطر خود دارند:خدا-شاه-وطن

اندکی که به زمان حال نزدیک می شویم به سال های سخت جنگ و دفاع مشروع می رسیم که با نام "دفاع مقدس" معرفی میشود و کوهی از واژگان نظیر دفاع مقدس، جنگ مقدس ، مرگ مقدس، خاک مقدس، خون مقدس، آدم مقدس ،کشور مقدس و ... رو به رو می شویم.

گویی این مفاهیم ایجاد می شود که به مخاطب بگوید: "ورود ممنوع!"

مخالفت ، کنکاش یا تفحص در حوزه مقدس توهین  و خیانت تلقی شده و با آن مقابله می شود. در واقع این تفکر خاصیت خود را با ایجاد فضای ترس و دیگران را به ستایش از خود و افکار خود خواندن نشان میدهد.برای اثبات خود و افکار خود پدیده مورد نظر را مقدس جلوه دادن و مخالفین خود را ضد "مقدسات" نامیدن.

در این حالت کشور، پیشوایان و گاه رهبرانشان تبدیل به ابزاری برای بستن دهان مخالفین می شوند و خود را درست تلقی کرده و افکار خود را به عنوان یک "وظیفه"تلقی می کنند که از سوی پیشوایانشان بر عهده آن ها قرار داده شده است و به سان پدرانی دلسوز تلبیس می شوند.

تاریخ سده اخیر به ما نشان میدهد که میهن دوستان واقعی و آنان که به راستی درد انسانیت و ملیت آزرده خاطرشان ساخته است بیشترین ضربات و اتهامات را از جانب همین افراد دریافت کرده اند.

به قسمتی از سخنان محمدرضا پهلوی نگاه کنید:

"کسی که وارد حزب جدید سیاسی(رستاخیز) نشود دو راه پیش رو دارد چنین شخصی یا وابسته به یک سازمان غیرقانونی است، یا به حزب غیرقانونی توده و به بیان دیگر یک خائن است.این چنین فردی جایش در یکی از زندان های ایران است، یا اگر مایل باشد میتواند همین فردا کشور را ترک کند و هر جا بخواهد برود، بی آن که عوارض خروج از کشور بدهد و هر جا بخواهد برود زیرا ایرانی نیست، جزء ملت نیست و فعالیت های او طبق قانون غیرقانونی و مستوجب مجازات است."(کیهان اینترنشنال،3 مارس 1975 صفحه دو)

بنابراین گفته ها است که می گوییم تقدس تعصب می آورد و تعصب حاشیه تحمل و بردباری را کاش می دهد و تبدیل به رویکرد خشن می گردد."خشونت در کلام" ، به طبع "خشونت در رفتار" و نهایتا هیچ انگاری دیگران.

"تقدس گرا" با چشم ها و تفکر بسته پا بر زمین می کوبد و انگشت اشاره را به تهدید نشان می دهد به راحتی نظرات و احتمالات را رد کرده و حقیقت را فقط در داشته های خویشتن جستجو می کند. همه ی این اتفاقات در هنگامه ای رخ میدهد که همه ی پدیده های پیرامونی وی دارای حرکت و پویا هستند و "متعصب" فقط در جا میزند و دچار سکون در حالات و رفتار می شود.

تفکر "متعصب" فقط همان حقیقت قابل قبول خویش را می بیند و ذهنش در افق های دور به دنبال هیچ چیزی نمی گردد. به نحو اولی "سکون" در مدار بسته تبدیل به "تقدس" شده و تقدس گرا برای اثبات درستی  و صحت تفکر خویش از توسل به وسیله ای رویگردان نخواهد بود. اینجاست که گفته میشود "تقدس" و "تعصب" پیش نیاز "خشونت" میگردند......

 

نوشته شده توسط: امید پویان

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۳۵
امید پویان

نمیخام حس این که من آدم انسان دوستی هستم بهتون دست بده ولی واقعا از دیدن این عکس شکه شدم.


اینجا انتهای زمین است... 


درست لحظه ی مرگ انسانیت... 


جایی که دست های مادران بوی خون می دهد!!! 


بوی "جنایت" 


و آبهای راکدش طعم کودکانی را می گیرد که بی نفس خفه می شوند در 



خفقان این نکبت آباد! 


معصومیت ها دریده می شوند... 


و "آدم "ها... 


همین ما آدم ها... 


چه ساده می گذریم از کنار درد هایمان 


"این درد های مشترک" 


اینجا انتهای زمین است... 


درست همین جایی که ما ایستاده ایم!!!!


جنین رها شده در جوی آب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۱۴
امید پویان


چند سوال از مسئولین دولتی شهرستان ماهنشان:

1- دبستان ابتدایی روستای پری تخریب شده  و نوسازی آن انجام نشده است. دانش آموزان مقطع ابتدایی در مدرسه راهنمایی شبانه روزی تحصیل می کنند. آیا این امر مغایر با سند تحول آموزش و پرورش که در آن نظام 6-3-3 تعریف شده  و  حتی نظام دوری که سه پایه اول را از پایه های چهارم و پنجم و ششم جدا می کنند نیست؟ چطور در روستای پری ماهنشان دانش آموزان مختلط باید در یک مدرسه تحصیل کرده و حتی در سنین حساس 16 و 13 باید مدرسه مختلط باشد؟  حتی در حیاط مدرسه دانش آموز پایه سوم راهنمایی با دانش اموز ششم ابتدایی دختر با هم باشند؟

2- در حالی که قبل از انقلاب روستای پری دارای کتابخانه بوده ولی در حال حاضر فاقد کتاب خانه است که یک چرایی بزرگ برای مردم نجیب این روستا به شمار می آید ، در صورتی که حتی جذب نیرو در این باره انجام شده اما از نیروها در ماهنشان به کار گیری می شود که این امر با قوانین خدمات کشوری در تناقض است. آیا مسئولین استانی از این امر خبر دارند؟طبق قانون کشوری کلیه مراکز دهستان ها باید دارای کتابخانه باشند. مردم شریف خواستار پاسخ مسئولین هستند.حتی مرکز مجتمع آموزشی در پری مستقر نیست در روستای لردشور مستقر شده است  که خود جای سوال دارد که چرا مجتمع به جای مرکز دهستان در یک روستای کوچک قرار دارد . این موضوع نیاز به توجه جدی و جواب مشخص ریاست آموزش و پرورش شهرستان ماهنشان دارد.

3- مرکز دهستان پری با حومه 28 روستا فاقد دفتر ثبت ازدواج می باشد. در صورتی که قبل از انقلاب این مرکز دایر بوده است. باز هم چرایی این امر برای مردم محلی همواره سوال بوده است.

4- دهستان اوریاد فاقد پایگاه اورژانس بوده است به نحوی که انتقال مصدومین فوری را با مشکلات عدیده مواجه کرده است و خدای ناکرده می تواند موجبات مرگ روستاییان در آینده نیز بشود. 

5-  مشکلات دیگری نیز عدم برخورداری از گاز شهری و نیمه تمام ماندن طرح هادی و فاضلاب روستایی نیز وجود دارد که موجب بدبینی اهالی به مسئولین شهرستان ماهنشان شده است.

6- درمانگاه دهستان پری در حال حاضر فاقد پزشک عمومی بوده و مردم برای درمان بیماری های ساده نظیر سرماخوردگی هم در مضیقه بوده و ناجار به رفت و آمد به ماهنشان یا زنجان هستند.

موارد مذکور از دلایل عمده مهاجرت روستاییان به سایر شهرها گشته  و نیازمند رسیدگی جدی مسئولین شهرستان ماهنشان است.

البته لازم به ذکر است که رسیدگی به موارد مذکور در اولویت بالاتری نسبت به ارتقا دهستان اوریاد به بخش می باشد که تبدیل به یکی از ارزوهای اجدادی ما شده است.

من الله توفیق

رونوشت برای:

-دفتر نهاد ریاست جمهوری

- وزارت آموزش و پرورش

-استانداری زنجان

-وزارت کشور

- نهاد کتابخانه های عمومی کشور

- دفتر امام جمعه  محترم زنجان

- اداره کل آموزش  و پرورش استان زنجان

- اداره آموزش و پرورش شهرستان ماهنشان

- اداره کل کتابخانه های عمومی استان زنجان

-دانشگاه علوم پزشکی استان زنجان

- شبکه بهداشت شهرستان ماهنشان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۱۸
امید پویان

بنام خدا

                                                            پیرامون هری پاتر

 شاید آن روزی که جوآن کاتلین رولینگ کتاب هری پاتر و سنگ جادو را بر روی    دستمال کاغذی می نوشت حتی فکر نمی کرد که روزی بتواند از ملکه ی انگلستان هم ثروتمند تر شود.اکنون دیگر با هری پاتر نه صرفا به عنوان یک داستان تخیلی نوجوان پسند بلکه با پدیده ای فرهنگی و حتی تا حدودی تجاری رو به رو هستیم .تجاری از آن جهت که مجموعه کتاب های هری پاتر طرفداران بسیار از کودکان 8 ساله گرفته تا پیرمردان 60 ساله دارد باعث گردشی چند صد میلیون دلاری در اقتصاد  جهان و بالاخص اروپا گشته است .

harry potter

برای مجموعه کتاب های هری پاتر تاکنون فیلم هایی پرفروش  نیز ساخته شده است. که آن ها هم به سهم خود سینمای اروپا و آمریکا را رونقی چند باره بخشیدند.


و اما هری پاتر را به عنوان پدیده ای فرهنگی نیز می توان محسوب کرد زیرا مخاطبان بسیاری را جذب نموده است. این مجموعه درست وقتی منتشر شد که اروپا در ادبیاتی پست مدرن فرو رفته بود و کتاب های تخیلی نویسندگان و خوانندگان چندانی نداشت. در این موقع رولینگ در دهه 90 با کتاب هری پاتر و سنگ جادو پا به میدان می گذارد.اما  در آن زمان انتشارات بلومبزی که قرار بود این کتاب را منتشر سازد از بیم این که کتاب فروش خوبی نداشته باشد از تشابه اسمی ج.ک.رولینگ با جی.جی.آر.تالکین خالق ارباب حاقه ها استفاده می کند و از چاپ نام کامل رولینگ خودداری می کند. گفته شده است که حق تالیف رولینگ ار هری پاتر1 تنها 2500 پوند بوده است. در این شرایط است که هری پاتر می آید. البته نا گفته نماند مطمئنا هری پاتر دارای نقاط قوتی بوده است که این تعداد از خوانندگان ،کتاب رولینگ را انتخاب کرده اند.

گروه بندی های هاگوارتز

اولین نقطه ی قوت هری پاتر این است که رولینگ در7 جلد کتابی که در طی تقریبا یک دهه  نوشته همه چیز را در نظر داشته و هیچ جزئیاتی را از قلم نینداخته است. برای مثال در10 صفحه اول کتاب هری پاتر1 می توانید رد پایی از کتاب 7 هری پاتر را بیابید .یا در جای دیگر میان مطالب به ظاهر بی اهمیت می توان حتی سرنوشت کتاب یا شخصیت های آن را پیش بینی نمود.البته همه ی خوانندگان حافظه ی قوی رولینگ باهوش را دارا نبوده اند.

 شایان ذکر است که مجموعه ی هری پاتر با توجه به افسانه ها و اعتقادات مردم اروپا و به خصوص بریتانیا خلق شده است و ممکن است با فرهنگ ما زیاد همخوانی نداشته باشد. برای مثال موجوداتی مانند تک شاخ در فرهنگ غربی وجود دارند و در فرهنگ ما وجود ندارند. البته همین بیگانگی فرهنگی به خودی خود نه تنها برای مردم ما بلکه برای مردم سراسر دنیا جالب وجذاب بوده است.

بسیاری از افرادی که هری پاتر را خوانده اند به عمق موضوعات و معانی هری پاتر پی نبرده اند بلکه تنها کاری که این افراد کرده اند روخوانی از روی هری پاتر و لذت بردن سطحی از آن بوده است. در مجموعه هری پاتر بسیاری از اسم ها از اعتقادات مردم اروپا گرفته شده است و بطور مثال از ماری به عنوان (باسیلیسک) که می تواند با نگاه کردن به افراد آن ها را بکشد یا تبدیل به سنگ کند چیزی نیامده است ولی در یکی از نمایشنامه های شکسپیر به نام باسیلیسک اشاره ای شده است.

اسنیپ

یکی از دیگر نقاط قوت هری پاتر به روایت آن ارتباط دارد. روایتی که از هر نظر کامل است. داستان هری پاتر داستان پسری جادوگر است که وقتی یک سال بیشتر نداشته است پدر و مادرش به دست جادوگری پلید کشته می شوند ولی وقتی که این جادوگر قصد کشتن هری کوچک را هم داشته است به خاطر فداکاری مادر هری جادوی او به خودش باز می گردد و سبب نابود شدن ظاهری خودش می شود. پس از این که هری نزدیک به 10 سال را با اقوام غیر جادوگرش زندگی می کند سرانجام نامه ای از طرف مدرسه ای جادوگری به نام هاگوارتز به او می رسد که او را به تحصیل در آن مدرسه دعوت می کند. در طول هریک از 7 کتاب این مجموعه سرگذشت یک سال از زندگی و تحصیل هری پاتر در این مدرسه روایت می شود، هر چند که قسمت اعظم هری پاتر 7 در بیرون از این مدرسه می گذرد ولی نتیجه نهایی از همان قسمت اندک حاصل می شود. در خلال این کتاب ها چیزی که باید به آن توجه داشت کامل بودن دنیای هری پاتر است ، دنیایی که در آن همه جور اداره ای از وزارت خانه گرفته تا هر جور مغازه ای پیدا می شود. معمولا کسانی دنیای هری پاتر را درک می کنند که خود آن را باور کنند و به خود به نوعی بقبولانند که خود عضوی از این دنیا هستند. دنیایی که در آن از پست ترین حالات انسانی تا بالاترین احساسات پاک بشری در آن یافت می شود، دنیایی که زیباست ولی زشتی هایی هم دارد. آری         این چنین است دنیای هری پاتر،دنیای سحر و جادو ، دنیایی که در کتابی که تبلیغ عشق، پاکی و وفاداری را می نماید خلاصه می شود.

والیپر هری پاتر

چیزی که در هری پاتر مشخص است این است که رولینگ در مجموعه هری پاتر شوخی هایی هم کرده است که در زندگی اجتماعی انسان ها به چشم می آیند مثلا در مدرسه ی جادویی هاگوارتز افراد را به 4 دسته تقسیم می کنند:

1_افراد باهوش ، زیرک جاه طلب و طمعکار.

2_ افراد بسیار باهوش ، ساده و بی آلایش.

3_ افرادی عاقل ، شجاع و نترس.

4_ افرادی ساده و معمولی ، وفادار و مطیع نسبت به جامعه.

 که این دسته بندی در دنیا و اجتماع ما نیز مصداق دارد.

از نظر شخصیت پردازی هم رولینگ چیزی برای هری پاتر کم نگذاشته است از خود هری پاتر ، پسری نحیف و لاغر با چشمانی سبز و عینکی که دارای موهای پر کلاغی است گرفته تا دشمنان و یا افراد معمولی دیگر.

هری پاتر و لردولدمورت

فی الحال بد نیست که کمی هم به بررسی تفاوت ها و شباهت های هری پاتر با یکی از قهرمانان دیگر بپردازیم:

 هری پاتر و اسپایدرمن: رابطه ی هری پاتر و اسپایدرمن رابطه ی جالبی است . اولین تفاوت هری پاتر با اسپایدرمن در این است که در داستان اسپایدرمن داستان مردی روایت می شود که بر اثر نیش یک عنکبوت توانایی های خارق العاده ای به دست می آورد در حالی که در هری پاتر هری از روز اول دارای نیروی جادوگری بوده منتها از او پنهان می شده است. تفاوت دوم این است که شخصیت اصلی مرد عنکبوتی دارای دوست ورفیق دائمی و واقعی نیست در حالی که در هری پاتر عکس این موضوع وجود دارد.تفاوت سوم به دنیای مملوء از شگفتی و کامل هری با دنیای معمولی وانسانی اسپایدرمن برمی گردد.البته هری پاتر با اسپایدرمن شباهت هایی هم دارد که تنها به ذکر یکی بسنده می کنیم.از شباهت های جالب هری پاتر با اسپایدرمن این است که هر دو آن ها به دلایلی بدون این که خود بخواهند محکوم به نابود کردن دشمن یا نابود شدن هستند که البته معمولا دشمن از آن ها مجهز و با برنامه تر است و این دو شخصیت محبوب نیز گاها" از فاکتوری به نام شانس نظیر آنچه در هری پاتر 4 اتفاق افتاد استفاده می کنند.  

به هر حال اگر بزرگسالان نیز ذهن خود را کمی ورزش بدهند می توانند تا حدودی سطح فکریشان را به نوجوانان نزدیکتر کرده ودر لذت خواندن یک رمان خوب با آنان شریک شوند.

نکته ی آخر هم این که نخواندن مجموعه کتاب های هری پاتر باعث از دست دادن فرصتی بزرگ برای نزدیک شدن به نوجوانان و نرمش دادن به مغز و ذهنی خسته از امور روزمره زندگی ماشینی  می شود.  

 

harry and friends

برای دانلود مجموعه کتاب ها در قالب پی دی اف میتونید  از لینک های زیر اقدام کنید:

دانلود هری پاتر 1

دانلود هری پاتر 2

دانلود هری پاتر 3

دانلود هری پاتر 4 جلد اول

دانلود هری پاتر 4 جلد دوم

دانلود هری پاتر 5 جلد اول

دانلود هری پاتر 5 جلد دوم

دانلود هری پاتر 5 جلد سوم

دانلود هری پاتر 6 جلد اول

دانلود هری پاتر6 جلد دوم

دانلود هری پاتر 7 جلد اول

دانلود هری پاتر 7 جلد دوم

دانلود موسیقی معروف فیلم های هری پاتر کاری ماندگار از ریچارد کلایدرمن

جانوران جادویی و زیستگاه آن ها

کوئیدیچ در گذر زمان

پ ن 1 :نوشته شده در سال87

پ ن 2 : لطفا بدون ذکر منبع  و نام نویسنده کپی نشود!

پ ن 3: خواندن این مجموعه کتاب را ترجمه محمد قاضی یا پرتو اشراق و از انتشارات ناهید توصیه میکنم.

پ ن 4: پرتو اشراق در 15 آذر سال1391 فوت کردن که واقعا باعث تاسفه و به حق ایشون در حق جوونای این مملکت خدمات زیادی کرده اند. روحش شاد و یادش گرامی باد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۷
امید پویان

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش/ که تا یک دم بیاسایم زدنیا و شر و شورش


با ثبت نام کردن در مدرسه نمونه دولتی قائم ابهر هر روز که به مهرماه نزدیک می شدیم استرسم بیشتر و بیشتر میشد! استرس این که باید از مدرسه و دوستان دوست داشتنی ام جدا بشوم و بروم به شهری که قبل از آن هفته ای یکبار هم آن جا نمی رفتم!

با رحمان هم نیمکتی ام در کلاس 5ام که حرف میزدم مدام نگران بود و علاقه ای به رفتن نداشت و آخر هم قیدش را زد و در مدرسه راهنمایی شیفت مخالف ما که همون "استاد شهریار" بود ثبت نام کرد.

ولی نگرانی ما همچنان ادامه داشت تا این که یک مهر رفتیم سرکلاس و معلمان بزرگوار تشریف آوردند سر کلاس.

یادم هست که روز اول بود و سرکلاس ریاضی ی دبیری موقت اومد به نام "محمدعلی میرزایی" . ایشون یک سوال پرسیدند که جواب ساده ای داشت. یکی از بچه ها جواب نامربوطی به سوال داد و چون سوال برایم راحت و خنده دار می نمود به عادت کلاس پنجم زدم زیر خنده که ناگهان با چهره افروخته و اخموی ایشون  متعاقبا توضیح خواستن ایشون رو به رو شدم.این شد که تصمیم گرفتم بیشتر ساکت باشم سر کلاس های درس تا ناخواسته حرف یا حرکت نا به جایی نکرده باشم.

توی کلاس نزدیک به 6 نفر خرمدره ای بودیم و مابقی ابهری یا مال روستاهای دور و اطراف. یک رنگین کمانی از بچه های منطقه بود که مثلا در درس سرآمد بودند و همین باعث میشد در ابتدای ورود متوجه جو سنگین مدرسه و کلاس بشوید. همه رقابتی بودند و نمره اصلا برایشان شوخی بردار نبود!

چیزی که ملال آور بود و واقعا ناراحتت کننده این بود که به دلیل میزان ارزش قائل شدن مدرسه، اولیا و به طبع بچه ها همه شده بودند ماشین حفظ درس و کسی در عمل با دیگری دوست نبود انگار.

یک الی دو ماه اول به حالت نیمه دپرسی گذشت و عذاب این که باید صبح ها ساعت 6.30 دقیقه بیدار بشوم به جای 7.30 و این که هر روز باید سوار سرویس بشم تا برای تحصیل در آن مدرسه فخیمه بروم در حالی که مدرسه خوبی با دوستان سابقم در نزدیکیم بود. 

دبیران آن موقعمان را که خاطرم میاد این ها هستند (آقایان):

ادبیات (داداشی)،ریاضی(الهیاری)،حرفه و فن(آقای ستوده) تعلیمات دینی و قرآن (حاجیخانی)، پرورشی(حاجیخانی)، ورزش(قرایی)،تاریخ و اجتماعی و جغرافی (شکری)،عربی(آذرپرند)،علوم (رحیمی)

کلاس های ادبیات ما یک مدت تمام برای من شکنجه ای بیش نبودند! 

به علت این که از همون ابتدا چیزهایی رو که نمی فهمیدم حفظ می کردم در مورد قسمت های دستوری ادبیات فارسی همین کار رو کردم و نتیجه فاجعه آمیز بود. هر قدر میخوندم کمتر جواب می گرفتم. 

این آقای داداشی هم عادت داشت شفاهی بپرسه وقتی هم می رفتی پای تخته اگه نمی خندیدی می گفت چرا نمی خندی! اگر هم می خندیدی می گفت نخند آقا زشت میشی!

خلاصه با هزار زور و زحمت کلاس های ایشون رو به خیر گذروندم اون سال و البته با نمره بالا!صادقانه بگم سال اول دل خوشی از ایشون نداشتم ولی بعدها نظرم درباره ی ایشون تغییر کرد.

ایشون یک اخلاقی هم داشت کلا بیست به کسی نمیداد با هزار زور و زحمت هم از ریاضی بیست میگرفتی از ادبیات بیست نمی گرفتی و حسرتش به دلت می موند!

دبیر ریاضی آقای الهیاری واقعا آقا بود! یکرسی از بچه ها قبولش نداشتن و اون یکی معلمه یعنی میرزایی رو دوست داشتند ولی من هرروز احترام بیشتری برای این مرد یا پسر قائل میشدم و هر قدر هم بیشتر فکر میکنم به رفتارهاش بیشتر ازش خوشم میاد!

توی نمره دهی دست و دلباز بود ولی نمره ی مفت به کسی نمیداد و ابدا اخلاق های تند نداشت و زودرنج نبود. صبر و حوصله مثال زدنی و سادگی و تواضعش به طرز عجیبی مجذوب می کرد آدم رو. به دلیل جوان بودنش اکثرا باهاش راحت بودن بچه ها و اون هم هیچ وقت خودش رو نمی گرفت.

در آن سال بین کلاس های اول یک ، اول دو و اول سه فقط دبیر ریاضی کلاس اول دو که ما بودیم این آقا بود و بقیه دبیرشون آقای میرزایی بود که ذکر اولین خاطره مون با ایشون رفت. ایشون هم سخت گیر ولی مبتکر بودند و خیلی از بچه ها رو میدیدم که ناله می کردند از دست ریاضی ولی برای ایشون احترام قائل بودند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۳۷
امید پویان